چشم به راهتونم مامانی

در آغوش کشیدن فرشته هایمان

1391/9/19 14:53
نویسنده : مامان جون
416 بازدید
اشتراک گذاری

تبادل لینک رایگان

سلام عزیزان دلم دوران بارداریم خیلی خیلی خوب

گذشت و روز به روز با شما حرف میزدم دختر و پسر

گلم شما تو دلم رشد میکردید ولی من نتونستم تا الآن

بیام تو نت و براتون بنویسم تو وبلاگتون شرح حال لحظه

به لحظه شما دو تا گل من ولی خوب بود لحظه به لحظه

بارداریم خیلی شیرین بود خیلی خیلی تو ماه هشت

سیسمونی گرفتیم و اتاقهایتان را چیندیم مولودی گرفتم

تا یادگاری براتون بمونه که بعد عکسش رو میزارم براتون

وتا هفته ٣٩ که کامل شد رفتم تو هفته ٤٠ بعد از ٣ روز

که گذشت از هفته ٤٠ درست ١٧ اسفند رفتم دکتر برای

چکاپ که وقتی رفتم تو مطب پزشکم فشارم رو گرفت

وهیچی نگفت چندبار گرفت و من همچنان منتظر که ببینم

فشارم چنده بهم گفت امکانش هست که فشارت رو تا آخر

شب تو خونه بگیری منم گفتم آره اونم گفت بگیر فشارت

الآن بالاست اگه تا آخر شب هم بالا بود حتی اگر فشارم١٣

بود برو بیمارستان برای بستری من هم موندم و حول کردم

هم خوشحال بودم که پسر و دخترم دارن میان در آغوشم

در اصل من برگه بستری بیمارستانم ٢٠ اسفند بود که

دکتر داده بود ولی.....خلاصه تا آخر شب فشارم ١٣.٥ بود

نزدیک ١٤ وحتی صبح ١٤ بود این شد که صبح رفتم

بیمارستان وقتی رسیدم با همه خداحافظی کردم و رفتم

تو زایشگاه وبا دکتر تماس گرفتند و بستری شدم ساعت

٩ بستری شدم ساعت ١١ دکتر اومد و رفتم تو اتاق عمل

و دیگه تا زمانی که به هوش آمدم هیچی نفهمیدم دختر

و پسرم راس اذان ظهر به دنیا اومده بودن اولین باری که

چشمهایم رو باز کردم دختر و پسر گلم رو دیدم واقعا حس

خوبیه خیلی خیلی خیلی حس شیرینیه امیدوارم تمام

اونایی که این حس رو نچشیدن هنوز واقعا این حس رو

تجربه کنن و مادر بشن تمام دوستانم .........و حالا ٩ ماه از

عمر دختر و پسرم میگذره خیلی شیرین هستن و پسرم

خیلی شیطون........وبعد از این نوشته هام برای فرشته

های نازم هست و سرگذشت این دو فرشته...........

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)